امرو اجازه گرفتم و ب جای csr رفتم سر عملای چشم. و باور نمیکنین ک چقد حتی سیرکولر واستادن سر عمل های تکراری با ی روتین خاص چقدررررر لذت بخش تر از اون csr لعنتی بود برام! مشکل اینجا بود ک مسعولای csr متینی یکیشون از خدمات محترم بود و یکیشون یه پرستار شدیدا تنبل نابلد و از زیرکار دررو! در واقع من اونجا باید ابزار یاد میگرفتم... بات بیشتر میدونم چجوری پک ببندم و استریل کنم و ازین حرفا...
از متینی چه آموختم؟
۱.سعی کنم وقتی تنها ام اینقدر تو لاک خودم فرو نرم و اینقدر عجیب نباشم. مثل زمانی ک با دوستامم اعتماد ب نفس داشته باشم و صبحت کنم و ... اوضاع خیلی برام راحت تر خواهد بود!
۲.خودم باید هی بپرسم تا یاد بگیرم. از ندونستن نترسم(هرچند ی سری چیزا رو باید بلد باشم و نیستم:/ ولی خاب) هی بپرسم و سرچ کنم و برم دنبالش تا ببینم چی ب چیه...
۳. هیچ اشکالی نداره اگ یه بریک کوتاه ب خودم بدم و ی چیزی بخورم تا حالم بد نشه:)) ولی خاب مث کارورز هام هی دنبال پیچش نباشم:)) میانه روی کن عزیزم... میانه روی؟ اعتدال؟ همون:))
۴. من از بیمارستان بودم لذت میبرم. با اینکه با مردم سر و کله بزنم و اطلاعات داشته باشم و فلان لذت میبرم و خودم اینو نمیدونستم:)) تا زمانی ک درگیر ی روزمرگی مزخرف نشم دوستش دارم... دیشب ک رفته بودم اورژانس عاشق اونجا شدم! ی عالمه کیس های مختلف اوردن و شرح حال گرفتن ک تشخیص و فلان خ برام جذاب بود... درسته درس خوندن های خعععلللیییی زیادی داره... ولی جذاااابه😭😍