1140

واقعا واقعا واقعا ترسیدم. محبتش رو میتونم توی دلم حس کنم و وقتایی که صحبت میکنیم قشنگ متوجه میشم که حالم بهتر میشه انگار، با این وجود انکار میکنم و دارم سعی میکنم همه چیز رو خیلی خیلی آروم پیش ببرم، هیچ اسمی روی خودمون نزارم تا ببینم ماجرای شماره ۲ چی میشه.

احساس بدی نسبت به خودم دارم، از آدم ها که میپرسم بهم میگن کار اشتباهی نمیکنی، ولی من در درونم پیش خودم وجدانم راحت نیست. نمیتونم به هیچ کودومشون هم چیزی بگم.

درسته، من دارم ماجرا رو زیادی بزرگ میکنم. درگذر زمان ممکنه هر کدومشون ذات خودشونو نشون بدن و من ببینم که ما به درد هم نمیخوریم، ولی همین لحظه، الان چی؟ من باید با دلم، با احساسم چی کار کنم؟ کاش هیچ وقت مجبور نمیشدم تصمیم بگیرم تو زندگیم.

از اون طرف هم صحبت طرح و جابجا شدن به تهران و ... داغ شده پیش بچه ها. با توجه به اینکه چندماه بیشتر تا فارغ شدنمون نمونده اگه بخوام بجابجا شم از الان باید تصمیمم رو بگیرم و کار های مربوط بهش رو انجام بدم.نمیدونم اصلا کار درستیه یا نه، چقدر قراره بجنگم براش و آیا عملی میشه یا نه... آیا اصلا تا اون موقع هنوز اختیارم کامل دست خودمه یا یه نفر دیگه رو هم قراره تصمیماتم تحت تاثیر قرار بده یا نه...

واقعا نمیدونم. همه چیز رو کم کم دارم میسپرم دست زمان.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • NeGaR 💫
    • Wednesday 30 Farvardin 02

    1139

    ادمی که دوستش دارم و اینجا نوشته بودم در موردش بهم پیشنهاد داد و باهاش رفتم دیت. واقعا واقعا اتفاقایی که افتاد برای خیلی قشنگ و رویایی طور بود ولی متاسفانه جفتمون خیلی آدم های منطقی هستیم و خودمونو یهو پرت نکردیم تو رابطه، با وجود اینکه من واااااااااااقعا میخوام. اما ترس از بعدش جلومو میگیره که از یه حدی جلوتر نرم. بدترین تایمینگ ممکن واقعا اگه حد اقل یکسال زودتر بود همه چیز قشنگ تر بود برام:))

    و به طور کااااملا غیر منتظره ای یکی دیگه از آدم های مورد علاقه ام هم داره سعی میکنه باهام ارتباط برقرار کنه. زندگیم شبیه فیلما سده انگار که هیییییچ اتفاقی نمیافته و یهویی همه چیز باهم اتفاق میفته و این واقعا ناراحتم میکنه. نمیدونم از کودومش باید چیکار کنم و با اینکه من واقعا هیچ تقصیری ندارم ولی گاهی حس عذاب وجدان منو در خودش میبلعه.

    فعلا تمام تلاشم اینه که تا وقتی کاری از دستم برنمیاد از شرایطم لذت ببرم💙

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • NeGaR 💫
    • Thursday 24 Farvardin 02

    ۱۱۳۸

    و بالاخره:)

    نمیدونم دقیقا چه حسی دارم. یه شادی بینهایت که بالاخره شد، یه ترس خیلی بزرگ که ینی چی میشه؟ که آیا دارم کار درستی میکنم یا نه.

    میدونی... دوست دارم این اولیل خیلی با منطق برم جلو و اگه نشد فرندزونش کنم...

    امیدوارم فعلا زمان سریع بگذره تا ببینمش:)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • NeGaR 💫
    • Wednesday 16 Farvardin 02

    1137

    به صبر احتیاج دارم. نیازدارم که اینقدر همه چی رو پوش نکنم. بزارم زمان بگذره:) میدونم همه چیز اخرش اکی میشه فقط باید صبر کنم.

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • NeGaR 💫
    • Thursday 10 Farvardin 02

    ۱۱۳۶

    قرار نبود اصلا اینطوری بشه که آخه عزیز دل من. قرار نبود ما یه روز رو باهم بگذرونیم و سه هفته بعد تک تک سلولای بدنم تورو صدا بزنن! من به خودم قول داده بودم که دیگه اینکارو نمیکنم با خودم. هرچی شد میبینم و میگذرم مگه اینکه نفر مقابل یه حرکتی بزنه.

    حس میکنم کارایی که کردی اون منظوری که من برداشت کردمو نداشته. یهو دیدم که شبا هر بار گوشیم ویبره میره فقط چک میکنم ببینم اسم تو رو میبینم یا نه.

    میگی میکسد سیگنال دادم؟ مال من شاید یه دونه واضح بوده، ولی تو... خود تو چی؟ دو پهلو حرف میزنی، چند پهلو کار میکنی و دقیقا نمیدونم باید چیکار کنم. دیشب اصلا قرار نبود از اون پیاما چنین برداشتی بشه... دروغ نگم خوشحالم ک چنین برداشتی داشتی ولی اصلا  اصلا منظورم اون نبود‌.

    تراپیستم میگه باید مراقب باشی. خیلی محتاط قدم برداری و حواست به نشونه ها باشه چون تا چند ماه دیگه اینقدر بدنت پر از دوپامینه که کورتکس مغزم کاملا تعطیله. من کاملا متوجه ام که مغزم خالی از هر نوع منطقی شده.

    میدونی... من میترسم. میترسم از اینکه قراره چی بشه. اگه اونجوری که میخوام الان پیش بره، نهایتش چی میشه؟ تهش به کجا میرسیم؟ یا اگه از الان هیچی بینمون اتفاق نیفته، من درونم چی میشه؟ ینی میتونم به عنوان یه دوست نگهت دارم؟ چون واااقعا نمیخوام از دستت بدم.

    هم میخوام هم نمیخوام، هم میترسم هم میخوام شجاع باشم. همه چیز یه کلاف در هم پیچیده اس برام. مغزم با سرعت نور کار میکنه و فکر میکنم و درونم یه دسته پروانه بزرگ داره پرواز میکنه...

    خیلی خیلی سخته ولی به زور خودمو نگه داشتم که هیچ کاری نکنم. میخوام از طرف تو باشه.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • NeGaR 💫
    • Saturday 5 Farvardin 02

    401

    با وجود همه اتفاقای فاکد آپی که افتاد، ۴۰۱ سال رشد و شکوفایی بود برام واقعا.

    میتونم کلی بنویسم ولی نمیخوام. حالم در کل خوبه، مغزم اکلیلیه و دلم میخواد تو ۴۰۲ دست از رویاهام برندارم هرچی شد. معجزه هم نمیخوام، تلاش کنم و به دستش بیارم. همین

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • NeGaR 💫
    • Tuesday 1 Farvardin 02

    1134

    به معنی واقعی کلمه suicidal ام، حیف که میترسم.

  • ۱
    • NeGaR 💫
    • Thursday 27 Bahman 01

    1133

    شنبه میرم تهران وزارت بهداشت که طرحمو بپرسم.واقعا نگرانم. نکنه نشه؟

    به بابا گفته بودم که این کار رو نمیکنم ولی همه امیدم روی همین موضوعه... انگیزه دارم، علاقه دارم و تنها مانع من همین تعهد لعنتی به کشوره.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • NeGaR 💫
    • Friday 20 Aban 01

    1132

    میخوام یه عالمه کار رو به صورت هم زمان با هم انجام بدم و نمیشه. میخوام هم درست درس بخونم، هم پیش دوستام باشم و خوش بگذرونم، هم ورزش کنم هم همه چی و نمیرسم واقعا. باید با خواب ظهر که بیشتر حکم خواب شبانه رو داره برام خداحافظی کنم.

    اینو دائما فراموش میکنم ولی درس خوندن منو خوشحال میکنه، نوت های انگلیسیمو که میبینم اصلا یه حس خوبی بهم دست میده:)) واقعا امیدوارم تلاشام به جایی برسه.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • NeGaR 💫
    • Monday 16 Aban 01

    1131

    باید برم تهران وضعیت اینکه میتونم برم طرح یا نه رو کاملا مشخص کنم.

     

    +من تو دوران دانشجوییم چیکار کردم؟ هیچی؟ داره تموم میشه و راضی نیستم ازش.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • NeGaR 💫
    • Saturday 14 Aban 01
    Day dreaming
    Night thinking
    موضوعات
    آخرین مطالب