به طرز عجیبی به مرگ فکر میکنم. از روی استرس و غم واقعا ممکنه بمیرم. میترسم الان که میخوابم فردا صبح بیدار نشم.
کاش نمیرم واقعا.
به طرز عجیبی به مرگ فکر میکنم. از روی استرس و غم واقعا ممکنه بمیرم. میترسم الان که میخوابم فردا صبح بیدار نشم.
کاش نمیرم واقعا.
چند وقت پیش اومدم و اینجا رو خوندم و خاطراتم رو مرور کردم. دیدم ای بابا. چقدر احمق بودم:)) همه چززایی ک قبلا گفته بودم، بجز ادرس کانالمو ارشیو کردم و الان حس میکنم باید درمورد چیزی که چمیخوام تا زمانی که قطعی نشده به کس زیادی درموردش بگم حرف بزنم.
من میخوام یه آزمونی بدم. سخته و ممکنه نشدنی. ولی اگه بشه میتونم چند تا آرزوم رو باهم زندگی کنم.
اینجا میخوام از اوضاعم و کارایی که میکنم بگم.
این چند روز بهم چی گذشته؟ استرس. حال بد. Overwhelmed بودم و بسیار اورثینک کردم همه چی رو . شب ها از استرس اینده خوابم خوب نبود و صبحا که بیدار میشدم با اخبار غم روزمو شروع میکردم.
ولی امروز یکم خودمو جمع کردم. منابع ام رو جمع و جور کردم، یکم پلن ذهنی برای خودم ریختم و میخوام آروم و پیوسته برای چیزی که میخوام قدم بردارم. هی به خودم میگم که همه تمرکزم رو نزارم رو یه پلن، ولی هایپر فوکسد میشم رو یه چیزی و نمیتونم ولش کنم.
به خودم قول دادم صفر تا صدش رو تا جای ممکن خودم انجام بدم و اگه نتونم ینی از پس اون ماجرای بزرگ تر هم بر نمیام.
فعلا همین.