نمیدونم درموردش چه حسی دارم. انگار هم دوسش دارم هم ندارم. هم نقطه قوتمه هم نقطه ضعفمه، من منو میشناسه هم منو نمیشناسه. پر از حس های متضادم.

بخوام راست بگم بیشترین چیزی ک باعث میشه شک بکنم و تکلیفمو ندونم جوریه که قراره ما باهم به نظر برسیم، ظاهرمونه، قضاوت مردمه. نمیدونم باید با این چیکار کنم.

این آخر هفته رو هم تا حد زیادی باهم گذروندیم و تصوراتم حیلی خیلی زیاد نسبت بهش عوض شد. اصلا انگار یک عادم دیگه ای رو دیدم و شناختم و برای اون هم به طور متقابل همین بود. وقتی صحبت کردیم درمورد چیز های عجیبی که در هم دیدیم، انگار خودمو داشتم از زاویه دیگه ای نگاه میکردم، انگار یه درس خودشناسی بود. ویژگی‌های بدی که در مودم میدونستم هست و فکر میکردم بهتر شدن رو به روم اورد، در موردشون بحث کردیم و انگار سرم به سنگ خورد. انگار خودمو دوباره دیدم و از اون حالت همیشه حق به جانب در اومدم... و واکنش عجیبی نشون دادم. اون متوجه نشد، ولی من میدونستم که واکنشم واکنش درستی نیست، انگار آب و روغن قاطی کرده بودم و در درونم همه چیز بهم ریخته بود...

هنوز نمیدونم چند چندم... هنوز دارم پیش میرم تا تکلیف خودمو بدونم. با وجود اینکه از نظر مالی در جایگاه بسیار بسیار بسیار بدی هستم ولی جلسات تراپیم رو هفتگی کردم و این یکی از بهترین تصمیماتی بود که گرفتم. دیگه کم کم باید از خورد و خوراکم بزنم با بتونم پول تراپی بدم:)) ولی خاب... حد اقلش روانم سالم میمونه :)