میدونی... من داشتم خوب پیش میرفتم. من داشتم تلاشمو میکردم،برنامه ریزی میکردم ک برم جلو و به چیزی که میخوام برسم.

ولی اون امشب با حرفاش من رو نا امید کرد. من رو شست گذاشت کنار. با من از مرگش صحبت کرد. باورم نمیشه که این کارو باهام کرد.

ولی نمیخوام دست بکشم. این دفعه نمیخوام دست بکشم. کار خودمو میکنم و میدونم آخرش باهام راه میاد.

و چیزی که بیشتر ازش میسوزم میدونی چیه؟ اینکه من یکبار باهاش صحبت کردم و نه نگفت،ولی الان که میبینه ماجرا برام خیلی جدیه داره نه میگه.